عید 93 و بانک مامانی
هفته دوم سال 93 فرا رسید و مامانی باید سه روز میرفت بانک .بهم قول داده بود منم ببره قرار شد صبح ه که بیدار میشم صبحانه بخورم بعد مامانی بیاد دنبالم منم زودتر از همیشه بیدار شدم و زنگ زدم مامانم که بیاد . این سه روز خیلی به مامانم کمک کردم شاید هزار تا مهر رو سندهایی که مامانم میزد زدم دیگه از مهر زدن خسته شدم مامانم بهم یاد داد چطوری کارت هدیه رو صادر کنم چند تا مرحله تو کامپیوتر رفتم و بعدش کارت هدیه رو گذاشتم تو دستگاه و هرچی نوشته بودم روش چاپ شد. منم واسه دوستم پریسا یه کارت هدیه صادر کردم که برم مدرسه بهش عیدی بدم تازه یه کارت هم واسه یکی از مشتری ها صادر کردم بعدش هم رفتم تو حیاط بانک که دانشگاه بود کلی بازی کردم چون دانشجوها نبود...